اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت صد و هشتاد و ششم
زمان ارسال : ۱۶۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
پلکهای زن روی هم نشست و درد ریز نشسته در سینهاش را با فشار انگشتانش خفه کرد. شهباز با افسوس گفت:
_ گمون میکردم رومو زمین میندازه و کمکم نمیکنه. با اینحال حرف خودمو زدم و حق پدریو بهجا آوردم.
_ قبول نکرد؟
شهباز در جواب نالهی او سری به علامت نفی تکان داد و گفت:
_ گفتم که، عقایدش با من یکی نبود. یعقوب که آب پاکیرو ریخت رو دستم حال شیرین خرابتر شد. دیگه داشتم