پارت سوم

زمان ارسال : ۲۴۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه

رونیکا با شنیدن این حرف‌ها به قدری خشمگین شد که ناگهان فریاد زده و لگدی به میز کنارش زد، سپس دو زانو روی زمین افتاد و با عجز گریه کرد:

_ من نمیخو..ام جزو هی..چ افسانه‌ی کوفتی باشم الینا.. من میخوام برگر..دم به زندگی عادی خو..دم...

الینا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.