پارت بیست و نهم :

آرسین در جایش تکان خورد. صدای زنگ بی موقع تلفن همراهش، از خواب پرانیده بودش. تلفن را به گوشش چسباند.
_بگو!
_شرمنده آقا بیدارتون کردم.
_خب؟
_خواستم خبردارتون کنم که امروز رئیس برای دیدن اون دختر میان.
از گوشه ی چشم، تانیا را که همچون گلوله‌ای پشمی در خود جمع شده بود، از نظر گذراند و نتوانست مقابل پوزخند زدنش را بگیرد.
_بهش بگو نظر من همونه.
مرد صدایش را پایین آورد و

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۴۸ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • فاطمه

    10

    واقعآ عالی هست

    ۸ ماه پیش
  • زهرا رحمانی | نویسنده رمان

    سپاس🙏

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.