هدف سخت به قلم زهرا رحمانی
پارت بیست و نهم :
آرسین در جایش تکان خورد. صدای زنگ بی موقع تلفن همراهش، از خواب پرانیده بودش. تلفن را به گوشش چسباند.
_بگو!
_شرمنده آقا بیدارتون کردم.
_خب؟
_خواستم خبردارتون کنم که امروز رئیس برای دیدن اون دختر میان.
از گوشه ی چشم، تانیا را که همچون گلولهای پشمی در خود جمع شده بود، از نظر گذراند و نتوانست مقابل پوزخند زدنش را بگیرد.
_بهش بگو نظر من همونه.
مرد صدایش را پایین آورد و
فاطمه
10واقعآ عالی هست