حزین به قلم طیبه حیدرزاده
پارت پنجاه و هشتم :
.
***
آذر ماه 1366
آدمها به هر شرایط و هر زندگی پست عادت می کرد. من به زندگی عجیب وغریب توی یک واگن قطار در ایستگاه متروک در مکانی در ته جهنم خو گرفتم.
پاییزآن سال برایم شبیه زمستان بود. لقمان برای اهالی عجیب آنجا شام وناهار می پخت. روزهای اول زندگی برایم شبیه تئاتری از دوزخ دانته بود.
لقمان از کله صبح توی آشپزخانه اش برایم کیک های فنجانی درست می کر
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۴۳ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.