حزین به قلم طیبه حیدرزاده
پارت پنجاه و ششم
زمان ارسال : ۱۸۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
اون روز طالع بداقبالی برای هر دو نفرشون بوده.
زید یونس اونو نشناخته بود، ولی خلیل خنده های مرد رو خوب به خاطر داشت. خلیل می گفت مثل اینکه توی سرش خمپاره ترکیده بود. همه اون خاطرات بد یهو تو مغزش سرازیر شده بود. اون روز ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما