پارت چهل و هشتم

زمان ارسال : ۱۴۵ روز پیش



صدای دکتر مرا از افکارم بیرون کشید.


- تاباندخت.


روزنامه را در خورجین اسب چپاندم و به سمتش تاختم که روی اسب سفیدی نشسته بود.


با اخم پرسید:

- رفتی تو شهر روزنامه خریدی؟


در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید