پارت چهل و چهارم

زمان ارسال : ۱۵۷ روز پیش

فریال پشت برادرش خیلی تند و سریع پله‌ها را پایین آمد. قلبش با حال عجیبی می‌زد... احساس می‌کرد هر لحظه ممکن است قلبش سینه‌اش را بشکافد و بیرون بیاید... بعد هم از پله‌ها سر بخورد و جلوی پای پدر عصبانی‌اش بیافتد.
عطا توی ورودی دایره‌ای شکل خانه ایستاده بود... درست مقابل پلکان چوبی... درست میان سالن اصلی که در سمت چپش بود و آشپزخانه‌ای که در سمت راستش بود... درست در یک حالِ خشمگین! ابروهای

1195
144,120 تعداد بازدید
6,451 تعداد نظر
123 تعداد پارت

اطلاعیه ها :

آزاده دریکوندی : ۴ ماه پیش

❌توجه❌
بیست و چهار ساعت پس از رایگان شدن آخرین پارت مونالیزا، تمام پارت‌های این رمان دوباره به حالت وی‌آی‌پی بر می‌گردن.
با احترام
نویسنده‌ی رمان

آزاده دریکوندی : ۳ ماه پیش

🔴 مونالیزا رو چجوری سریع بخونم؟🤔
با خرید اشتراک! روی «درخواست عضویت» بزنید یک پیام خودکار حاوی شماره حساب و هزینه ی اشتراک براتون میاد. بعد از واریز، تاریخش رو در جواب همون پیام بنویسید و شما فورا و مستقیم عضو می شید... بعد می بینید که تمام پارت ها براتون به رنگ سبز درمیاد و بدون محدودیت می تونید رمان رو بخونید.
همچنین می تونید تاریخ واریزتون رو هم در کانال تلگرامی
Writers _online
✅ادیت ها و اطلاعیه های رمان هم در همین کانال☝️
بفرستید تا در پی وی کد عضویت دریافت کنید
❌خبر مهم و فوری❌
حالت سکه ای در تاریخ یکشنبه ۱۱ شهریور ماه برداشته و اشتراک رمان نیز افزایش خواهد یافت.
۲۴ ساعت پس از پایان پارت گذاری؛ رمان از حالت سکه ای خارج می شه و دلیلش توی کانال تلگرامی نوشته شده.
با احترام
نویسنده ی رمان

آزاده دریکوندی : ۳ هفته پیش

سلام نویسنده ی رمان هستم😅 وَ قراره آخرین اطلاعیه این رمان رو بخونید.
از بیست و پنجم دی ماه تا به امشب با رمان مونالیزا کنارتون بودم... با قصه ای که گاهی شما رو احساساتی کرد و گاهی خندوند و گاهی هم به شما نشون داد خصلت های ناپسند چقدر می تونن آزار دهنده باشن!
در کنار شما لحظات فوق العاده ای داشتم که به من نشون داد آنلاین نویسی با تمام سختی ها و استرس هایی که برای شخص نویسنده داره چقدر می تونه لذت بخش باشه.
از آدم هایی براتون گفتم که به وجودشون ایمان دارم حتی اگه توی سرم زندگی کنن و تمام تلاشم رو کردم تا شما هم مثل خودم با قلبتون احساسشون کنید و از پس کلمات و جملاتی که نوشتم اون ها رو ببینید.
اومدم بهتون بگم این نهایت تلاش من برای روایت این قصه در تمام این ۱۲۳ پارت بود که با عشق فراوان تایپ کردم.
تشکر ویژه دارم از دوستانی که برای حضورشون در اینجا ارزش قائل بودن و با کامنت هاشون اعلامش کردن.
بسیار بسیار ممنونم که با حمایت های شما وجود «مونالیزا» در چارت برترین ها ثابت بود... چه در رمان های برتر هفته، ماه و سال و چه در پر بحث ترین ها!
و تشکر می کنم از دوستانی که به قلم و تعهد کاری بنده در رابطه با پارت گذاری به موقع اعتماد کردن و اشتراک رمان رو خریداری کردن.
و همچنین تشکر می کنم از دوستانی که عقیده داشتن سکه هایی که می گیرن بنده رو ثروتمند نمی کنه و به عشق رمان با سختی های سکه گرفتن کنار اومدن و همراهم بودند .
و همچنین تشکر می کنم از دوستانی که رمان رو بدون سکه و رایگان خوندن؛ اما خودشون رو مسئول دونستن کامنت هایی جهت حمایت از رمان بذارن.
خداحافظ خانواده ی مظفری
خداحافظ خانواده ی رفیعی
و خداحافظ خانواده ی امینی
💚💚💚
رمان جدید بنده با نام «مهمیز های سیاه» در ژانر مافیایی و اکشن و با قصه ای کاملا متفاوت در حال پارت گذاری در بخش آنلاینه که همراهی شما رو با عشق می طلبه💚

امیدوارم از رمان لذت برده باشید و بدونید که دوستی ما پایداره💚

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مهدخت

    00

    اخ ک دم فریال گرم حق این ترمه مارمولک رو گذاشت کف دستش

    ۱ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    دل همه رو خنک کرده گویا😁

    ۱ ماه پیش
  • مرجان

    00

    وای چقدررر دلم خنک شد که فریال حق ترمه رو گذاشت کف دستش اصن مفرح ذات بود این پارت😂😂😂🔪ولی وای شوکه شدم بمیرم برای فریال بیچاره معین عم خیلی گناه داشت غرورش له شد پیش اون مصطفی عجوزه و خانوادش🥲🫠😭

    ۱ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    فریال اگه یه بار کار درستی کرد همین پارت بود که دل یه ملت رو شاد کرد😅

    ۱ ماه پیش
  • حنانه

    00

    من هرکاری میکنم بازم تو ذهنم شخصیتای اصلی گلشنو فرهادن اییی بابا😂

    ۲ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    واقعا جا داره منم بگم ای باباااا😂

    ۱ ماه پیش
  • Roghayyeh

    00

    وای خدا😬چی شد اصلا چطوری شد که اینطوری شد🤕

    ۳ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    همه چیز بهم ریخت...💔

    ۳ ماه پیش
  • منیر

    00

    عجب! چه همه چی به هم خورد! 😔

    ۵ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    آره دیدی... طفلکی ها😔

    ۵ ماه پیش
  • ایلما

    00

    وای خدای من هنگ کردم چیشدیه دفع ترمه ی عوضی حسود آب زیرکاه خاک توسرش کنن احمق و

    ۵ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    با اجازه کپی و پیست🤦

    ۵ ماه پیش
  • Prya

    00

    در پس این***چه رازیه🥲؟سه شنبه کی میاااد حالاخوبه فروردین تموم شد حداقل یکم روزا زودتر میگذره

    ۵ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    ووویییییی نگو روزا زودتر بگذرههه من می‌ترسممممم از تموم شدن وقتم😔

    ۵ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    اما امب اطلاعیه رو از دست نده😍

    ۵ ماه پیش
  • zahra

    00

    آقا آقا آقا چرا باقلب مابازی میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    ۵ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    ادیت این پارت توی چنل تلگرامی هستش😍

    ۵ ماه پیش
  • Prya

    00

    حالا انگارمن اون وسط پله ها وایساده بودم همش استرس اینو داشتم نگه اون برگه ها مربوط به فرهاده..وای خدا لعنتت کنه ترمه قلبم نزدچن ثانیه🤦🏻 ♀️

    ۵ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    یعنی خوشم میاد در هر مهلکه‌ای نگران فرهاد می‌شید😂😂😂😂

    ۵ ماه پیش
  • Prya

    00

    معین بچه خوبییییه 🥲من بهش اعتماد دارم قضیه هرچی هس زیر سر ترمه و عقده هاشه با اون لبخند چندشش

    ۵ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    ولی اگه هیچی ازش بعید نباشه چی؟ اگه اعتمادمون رو جلب کرده باشه چی؟😔

    ۵ ماه پیش
  • Prya

    00

    ینی هرچی تاحالا هرچی خونده بودم پرید..چه کاری بود ترمه کرد آخرش با این بچه بازیاش یه گندی زد به زندگی اینا خدا لع نت کنه ترمه روووو عو ضیی..دلم خنک شد فریال چیکار کرررردااا

    ۵ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    فریال کاری کرد که همه‌ی ما باید می‌کردیم😂😂

    ۵ ماه پیش
  • نسترن

    ۲۶ ساله 00

    یعنی ممکنه معین زیر آبی رفته باشه🤔

    ۵ ماه پیش
  • (فن عطا) رویا

    00

    نه باباااا این بچه اصن بهش نمیخوره 🤕🤕

    ۵ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    چرا بهش نمی‌خوره؟ شاید اعتمادتون رو جلب کرده باشه... از کجا معلوم؟🤔

    ۵ ماه پیش
  • (فن عطا) رویا

    00

    نه خیر نه خیر معین خیلی ام بچه خوبیه هر چی هس زیر سر ترمس 😑😑

    ۵ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    ان شاالله که همین‌طوره😏

    ۵ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    هیچ چیز از هیچکس بعید نیست🤔

    ۵ ماه پیش
  • نیلوفر سامانی

    00

    دوست داشتن همین طوریه.آدم تو اوج ناراحتی خودش،فکر ناراحتی و غم عزیزش هست :))))))💔

    ۵ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    آره دقیقا... 🥺 هم قشنگه هم غم انگیز

    ۵ ماه پیش
  • نیلوفر سامانی

    00

    اوه اوه اوه چه وضعی شد🥲 یعنی ربط ترمه و معین بهم چی میتونه باشه؟؟؟؟ نیاز شد بیام تلگرام یه صحبتی باهات داشته باشم خانم دریکوندی🧐🔪

    ۵ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    واقعا اوضاع خیلی بهم ریخته خانم سامانی... دست‌هایی پشت پ‌رده در کاره انگار🥺

    ۵ ماه پیش
  • (فن عطا) رویا

    00

    ایستَرَم تیرمَه نی اولدُروم !!! پوچاق پوچاق اِدِم سالوم اوتا ! (میخوام ترمه رو بکشم چاقو چاقوش کنم جا کنمش تو اتیش) کسی اینجا ترک نیست ؟ حرفای (بیب) به ترمه بزنیم برنامه سانسور نکنه ؟! 😑😑😑

    ۵ ماه پیش
  • آزاده دریکوندی | نویسنده رمان

    بیلمیوروم😂

    ۵ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید