پارت هفده

زمان ارسال : ۲۱۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه

زهره خانم بلیت اتوبوس گرفته بود و آن را در قابل روئیت‌ترین نقطه از خانه و جلوی چشم آقا خشایار گذاشته بود، بعد سر میز صبحانه به او گفت:

- شب حرکت می‌کنم.

آقا خشایار لقمه‌ای به دهان گرفت و نصف استکان چایی‌اش را نوشید. بعد کتش را از روی رخ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.