پارت چهل و یکم

زمان ارسال : ۱۶۲ روز پیش

ناگهان چشم‌ها و صدایش رنگ اشتیاق به خود گرفتند و گفت:

- چرا نمی‌پرسی چی شده؟؟

پریناز کمی نگاهش کرد و پاهایش را از روی دسته‌ی مبل برداشت و این بار نشست. سری تکان داد و بی‌اشتیاق پرسید:

- چی شده مگه؟!

- بابام اجازه داد معین ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید