پارت سی و هشتم

زمان ارسال : ۱۵۰ روز پیش

ﻣﻬﺘﺎﺏ ﮐﻪ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﺷـﯽﺍﺵ ﺑﻮﺩ ﺳـﺮ ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﻴﺶ ﺭﻭ ﺭﺍ

ﻧﮕﺮﻳﺴـﺖ. ﺗﺎ ﭼﺸـﻢ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﺩﺭﻳﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭﻳﺎ. ﺳـﺎﺣﻞ ﺧﺎﻟﯽ

ﺑﮑﺮ ﺑﻮﺩ. ﺑﺎ ﺩﻳﺪﻥ ﺳﺎﻳﻪﯼ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺭﺗﺮ ﮐﻨﺎﺭ ﺳﺎﺣﻞ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ

ﺑﻮﺩ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﺍﻧﻪ ﺳــﻤﺖ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﺑﺮﮔﺸــﺖ. ﻧﻔﺲ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺗﻠﺦ ﺯﺩ ﻭ

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید