پارت بیست و نهم

زمان ارسال : ۲۳۰ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 20 دقیقه

نگاهم را به شهلا دادم، به عکس بابا خیره بود و جوابی نداد!
با تعجب شانه‌اش را آرام تکان دادم، نگاهش را به چشمانم دوخت به آرامی گفت:
- بابا کجاست؟
با وحشت به مامان نگاه کردم.
طفلک بدتر از من ترسیده بود.
- چ... چی می‌گی آبجی؟ بابا که فوت کرده.
سرش روی شانه‌اش کج شد و با بغض لب زد:
- نکرده... .
آب دهانم را فرو دادم و نالیدم:
- چرا عزیزم... بابا خیلی وقته که فوت شده.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مریم گلی

    00

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.