پارت بیست و هفتم :


در این فضایی که وسعت میدان دید یک متر بیشتر نبود هم مرا می‌دید؟ شاید هم از جهت صدایم تشخیص داده بود. از دیشب تا حالا فهمیده بودم گوش‌هایش خیلی خوب کار می‌کند.

به سمتی رفتم که گفته بود. باد شروع به وزیدن کرد و تکه‌های مه مثل ارواح خبیث دور بدنم پیچید. محیط رعب‌آور بود و از سرما دندان‌هایم به هم می‌خورد. تصور چنین بارانی بعد از آن صبح آفتابی حتی در این خطه هم به ذهنم نمی‌رسی

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۸ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۷۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    20

    عحب دل شجاعی داشت ممنون فرنازگلی😘

    ۹ ماه پیش
  • فرناز نخعی | نویسنده رمان

    نوش جانتون اسرا جون. چقدر خوبه که از هیجانهای رمان لدت میبرید

    ۹ ماه پیش
  • مریم گلی

    20

    چقدر دلم برای پسره سوخت ،ممنونم فرناز جان

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.