حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت چهل و هشتم
زمان ارسال : ۱۹۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
_ من بد جنسم یا تو؟ از لحظه ای که میعاد فلک زده نشست ور دلت تا آخر شب لبخند مکش مرگ ما تحویلش دادی. بدتر از اون با چشمای لامصبت زل زل تو تخم چشماش نگاه می کردی. آرزو به دلم موند یه کم شرم کنی.... یه چند لحظه سر به زیر بشی. حالا به من می گی بدجنس؟
_ به چشمای من می گی لامصب؟!
_ آره به چشمای سرکار ِعلیه می گم لامصب.
_ چرا؟!
_ چون سگ داره. راه به راه پاچۀ جماعتی رو می گیره.
وصال گیج خندی
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.