پارت چهل و یکم :



چشمان سبز درشتش شبیه خنجری زهرآلود بود.

با انگشتان غول پیکرش برف را از روی صورتم پاک کرد.

با صدای غرش مانند گفت:

-به شهرتلیمان خوش اومدی! خیلی وقته منتظراومدنتم.

صدایش شبیه کسی بود که گلویش زخمی و خش افتاده.

یا سالیان دراز جزکوههای یخ وبرف همدمی برای صحبت نداشته.

با لبهای لرزان و کبود شده نالیدم:

-بچه م...زرکا!

ریش ه

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۷۹ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    عجب جایی عالیه طیبه خانم

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.