طلسم تارادیس به قلم طیبه حیدرزاده
پارت چهل و یکم :
چشمان سبز درشتش شبیه خنجری زهرآلود بود.
با انگشتان غول پیکرش برف را از روی صورتم پاک کرد.
با صدای غرش مانند گفت:
-به شهرتلیمان خوش اومدی! خیلی وقته منتظراومدنتم.
صدایش شبیه کسی بود که گلویش زخمی و خش افتاده.
یا سالیان دراز جزکوههای یخ وبرف همدمی برای صحبت نداشته.
با لبهای لرزان و کبود شده نالیدم:
-بچه م...زرکا!
ریش ه
اسرا
00عجب جایی عالیه طیبه خانم