راز شبانه به قلم ساناز لرکی
پارت بیست و چهارم :
آفتاب سرخ رنگ بیرمق شکست خورده از غروبی سنگین داشت مغلوبانه رو به تاریکی میرفت شبانه توی اتاقش نشسته بود و برای بار هزارم داشت بیرون را نگاه میکرد.
با شناختی که از مهراد داشت برایش عجیب بود که تا الان به خانه برنگشته بود آن مرد بددلی که میش ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
مریم گلی
00خدا به داد شبانه برسه که مهراد چه خوابایی براش دیده ،ممنون نویسنده جان ،بابت طولانی بودن پارت سپاسگزارم