حزین به قلم طیبه حیدرزاده
پارت یکم
زمان ارسال : ۴۵ روز پیش
«تابستان، 66»
خانواده ام مرا روز آخر شهریور توی شلوغی فرودگاه رها کردند.
مدتها با لباس قرمز چین دار روی صندلی فایبرگلاس نشستم و به درب شیشه ای زل زدم تا بیایند و مرا باخود ببرند.
مثل آدم کوکی به ازدحام مسافران و خانواده هایشان که ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
مژگان
00عالی