طلسم تارادیس به قلم طیبه حیدرزاده
پارت بیست :
جسمش در باغ یاس و روحش انگار در سیاه چالی دور از من گرفتار بود.
با صدایی پرخش و گرفته از روی نیمکت بلند شد و به داخل عمارت سنگی رفت.
خسته تر ازآن بودم که با او و کابوس هایش درگیر شوم. بدون هیچ حرفی داخل عمارت سنگی شدم. همکف چوبی زیر پایم چیر جیر می کرد. سالن خالیرمان فوق به علت ویرایش و بازنویسی غیرفعال شد و تا اتمام ویرایش امکان مطالعه آن وجود ندارد.
اسرا
00عالیه بانو