رویای مهتاب به قلم مبینا طاهری طیب
پارت سی و ششم
زمان ارسال : ۲۴۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
نفس بعد ﺍﺯ ﮐﺮﺝ ﻣﺴـﻴﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﺩﻩ ﭼﺎﻟﻮﺱ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻣﻬﺘﺎﺏ ﺍﻳﻦﺑﺎﺭ
ﺳﻮﺍﻝ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺣﺮﻑ ﺑﻴﺎﻭﺭﺩ.
ـ ﮐﺠﺎ ﻣﯽﺭﻳﻢ ﻧﻔﺲ؟
ﻧﻔﺲ ﺑﻪ ﺳــﻤﺖ ﺍﻭ ﺑﺮﮔﺸــﺖ. ﻗﺼــﺪ ﻧﺪﺍﺷــﺖ ﻋﻴﻨﮏ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽﺍﺵ ﺭﺍ
ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ. ﺯﻳﺮ ﻟﺐ ﮔﻔﺖ:
ـ ﺑﺮﺍﺕ ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
بانو
۳۴ ساله 00خوب که چی تکراری میزاری😏