پارت صد و پنجاه و پنجم :

صبح با سردرد شدیدی از خواب بیدار شدم. پلک‌هایم از شدت گریه‌ی دیشب کمی متورم بود. هرچند به صلاح خودش بود اما دیشب دل امیرحسین را با سنگدلی شکسته بودم. کاش لااقل آه کشیدن بلد بود. اینطوری عذاب وجدانم را کمتر می‌کرد.
نیمه شب هلن تماس گرفته بود تا هم گزارش احوال امیرحسین را بدهد هم جویای حال خودم باشد. می‌گفت مردی شکسته را به خانه رسانده بود. به هلن گفته بود خودش دنبال دفتری مناسب برای م

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۸ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۶۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • عاطفه

    00

    خیلی خوب و هدفمند و دقیق نگاشته شده

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    به مهر خوندید.

    ۹ ماه پیش
  • سیتا

    00

    همایون هم هر روز یه چیز جدید یادش میاد به اتاق اضافه کنم

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    🌺🌺

    ۹ ماه پیش
  • Aa

    10

    عالی👏👏👏

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    ممنونم.🥰❤️🥰

    ۹ ماه پیش
  • اسرا

    30

    بیچاره امیرحسبن سمیرنره برای اون مشکل درست کنه ولی آواواقعابایدشکایت کنه یابه آقایحیی بگه 🙏😘

    ۹ ماه پیش
  • فاطمه اصغری | نویسنده رمان

    سمیر تا یه برخورد حسابی باهاش نشه سر جاش نمی‌شینه انگار🫥🫥

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.