تو نشانم بده راه به قلم فاطمه اصغری
پارت صد و پنجاه و پنجم :
صبح با سردرد شدیدی از خواب بیدار شدم. پلکهایم از شدت گریهی دیشب کمی متورم بود. هرچند به صلاح خودش بود اما دیشب دل امیرحسین را با سنگدلی شکسته بودم. کاش لااقل آه کشیدن بلد بود. اینطوری عذاب وجدانم را کمتر میکرد.
نیمه شب هلن تماس گرفته بود تا هم گزارش احوال امیرحسین را بدهد هم جویای حال خودم باشد. میگفت مردی شکسته را به خانه رسانده بود. به هلن گفته بود خودش دنبال دفتری مناسب برای م
مطالعهی این پارت کمتر از ۸ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۶۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فاطمه اصغری | نویسنده رمان
به مهر خوندید.
۹ ماه پیشسیتا
00همایون هم هر روز یه چیز جدید یادش میاد به اتاق اضافه کنم
۹ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
🌺🌺
۹ ماه پیشAa
10عالی👏👏👏
۹ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
ممنونم.🥰❤️🥰
۹ ماه پیشاسرا
30بیچاره امیرحسبن سمیرنره برای اون مشکل درست کنه ولی آواواقعابایدشکایت کنه یابه آقایحیی بگه 🙏😘
۹ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
سمیر تا یه برخورد حسابی باهاش نشه سر جاش نمیشینه انگار🫥🫥
۹ ماه پیش
عاطفه
00خیلی خوب و هدفمند و دقیق نگاشته شده