تو نشانم بده راه به قلم فاطمه اصغری
پارت صد و پنجاه و چهارم :
در سکوت غذایمان را میخوریم. اما چیزی از طعمش نمیفهمم. ذهنم پیش پیشنهاد امیرحسین مانده بود. پیشنهادی که خودم هم قبلا بارها به آن فکر کرده بودم اما با فکر کردن به هزینههایش، از خیرش گذشته بودم. امیر آدمی نبود که بدون حساب و کتاب حرفی بزند یا کاری بکند. حتی گاهی آنقدر دو دوتایش را طول میداد که چهارتایش نوشداروی پس از مرگ سهراب میشد. پس اگر حرفی میزند، حسابی سرانگشتی کرده و سود و منف
مطالعهی این پارت کمتر از ۱۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۶۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فاطمه اصغری | نویسنده رمان
❤️❤️❤️❤️
۵ ماه پیشرزا
۱۵ ساله 00ی سوال از نویسنده این رمان ها واقعی هستند؟
۵ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
سلام عزیزم.خیر. اما از حوادثی گفته شده که توی جامعه میبینیم. 🥰
۵ ماه پیشساناز
00خیلی خوبه
۵ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
🥰🥰🥰❤️
۵ ماه پیشنیل
00امیر می تونست کسی باشه که همه مدت آوا رو دوست داشته باشه و از احساسات آوا مثل یک گنج مراقبت کنه.آدم هاهمیشه از کنار کسی که بهشون محبت داشته و براشون ارزش قائل شده اند به راحتی گذر می کنند.
۷ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
اینم از ضعف ما ادما.👌🌺🌺🌺
۷ ماه پیشنیل
10بنظرم امیرحسین حق و لیاقت یک فرصت رو داشت درحقش بی انصافی شد.چطور به سمیری که ندیده و نشناخته بود خواستگاریش رو قبول کرد ولی وسی که این همه مدت می شناخت حتا یک فرصت هم نداد؟!
۷ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
بله. امیرحسین خیلی ادم لایقی بود. ولی متاسفانه آوا.دوستش نداشت. 🥰🥰
۷ ماه پیشسارای
10خدایش این حق امیر حسین نبود بغضم گرفت🥺🥺🥺
۹ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
عزیزمممم. 🥰
۹ ماه پیشسیتا
00خوب بود
۹ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
🥰🥰🥰
۹ ماه پیشAa
10دلم برای امیر سوخت ممنون عزیزم زیبا بود👏🍀
۹ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
دلتون سبز🥰
۹ ماه پیشرها
50طفلی امیرحسین چقدر دلم براش سوخت
۹ ماه پیشفاطمه اصغری | نویسنده رمان
❤️❤️❤️
۹ ماه پیش
مامان همتا
00الهی دلم برای امیر حسین سوخت