قاب عکس کهنه به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت پنجاه و یکم
زمان ارسال : ۲۷۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
لیلا
فردا صبح، تازه آفتاب زده بود و قندیلهای لبه بام چکه میکردند که عزت آمد.
شلخته با ریشهای بلند شده.
فوری رفتم به طوبا گفتم در اتاق را چفت کند. بی هیچ حرفی، دنبالم در را چفت کرد. عزت سراغ او و حتی سراغ محمد را نگرفت. از نازخاتون پرسید: حمام گرم است؟ نازخاتون که گفت: بله.
گفت: چای دم کن. لباسهایم را حاضر کن میروم حمام.
خیلی وقت بود لباسهای عزت در اتاق طوبا بود. ترس
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.