راز شبانه به قلم ساناز لرکی
پارت سی و دوم :
ریحان همانطور که در ماشین نشسته بود و به دانههای برف روی پنجره خیره بود با خودش اندیشید که این زندگی برایش غیرقابل منتظره شده است. خسته و کسل به صندلی تکیه داد. ماشین با شیشهی مه گرفته در نور آبی بیرون شبیه یک در اثیری بود که احساس عمیقی را درونش غوطهور میساخت.
یزدان منصوری در حالی که فرمان را یک دور میچرخاند کنار زد و مهربان گفت:
_ اینجا قهوهعربی داره با دله...پیاده شو ب
مطالعهی این پارت حدودا ۷ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۰۳ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
زهرا
00رمان قشنگیه کلیشه ای نیس تقربیا
۲ هفته پیشبرکه
00عالی بود
۴ هفته پیشZ
00جاااالب شد
۱ ماه پیشM878
00رمان جالبی است
۲ ماه پیشساناز لرکی | نویسنده رمان
ممنونم
۲ ماه پیشمریم گلی
10سلام ،این هفته پارت نداشتیم ؟ من منتظر می مونم
۱۰ ماه پیشمریم گلی
00انشاالله یزدان بتونه با کمک ریحان اون حرف مهم رو به شبانه بگه ،ممنون نویسنده جان در ضمن سال نو بر شما مبارک باد
۱۰ ماه پیش
پرنیا
00کمک کن ریحان موفق میشید🥺🥺