دیار آشوب به قلم سیده نرجس کشاورزی و دیبا کاف
پارت سی و ششم :
روبروی آینه ایستادم و نگاهم روی شکم تختم ثابت موند. سوالی رو که از اون شب بارها از خودم پرسیده بودم رو اینبار با صدای بلندی پرسیدم. چرا چکاد بچه مون رو نمیخواست؟ دلیلی برای رفتارش وجود نداشت.
مگه هر پدری از به دنیا اومدن فرزندش خوشحا ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
هاناخانوم
۲۰ ساله 20خب قشنگ مشخص بود ریگی به کفش چکادهست دیگه آشوب که تواین اجتماع بزرگ شده می فهمیدهرکس فقط به فکرمنافع خودشه همون اقامت می گرفت کافی بود که حسن نیت چکادمشخص بشه...بچه دیگه واقعا غیرمعقول بود