دیار آشوب به قلم سیده نرجس کشاورزی و دیبا کاف
پارت بیست و نهم :
لحنش قاطع تر از چیزی بود که بخوام باهاش بحث کنم. در رو بست و استارت زد که قفل فرمون از روی زمین برداشتم و سوار شدم. تمام طول مسیر حرفی نزدیم حتی یک کلمه. ماشین رو دم در خونه نگه داشت که به طرفش چرخیدم.
_من...
_لازم نیست ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما