پارت بیست و هشتم :

ترسید ،سرش به سمتم  برگشت ،هول زده ماشین رو متوقف کرد که صدای بوق ماشین های پشت سرمون بلند شد.


_چی شد؟


نگاهم رو از رینگ گرفتم و با حال زار بهش خیره شدم. به انگشتش اشاره کردم.


_این چیه تو دستت؟

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.