مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت شصت و دوم
زمان ارسال : ۱۰۲ روز پیش
صدای پیجر بیمارستان به گوش میرسید. بوی الکل و مواد ضدعفونی در بینیاش پیچید و پلکهایش لرزید. سرش درد میکرد و حس تهوع شدیدی داشت. زبان روی لبهای خشکیدهاش کشید و چندینبار پلک زد تا تصویر تار فرحان، واضح شد و چهرهی نگران و زخمیاش را بالای سرش دید. لحظاتی گیج و گنگ نگاه کرد.
- خوبی آقاطاها؟!
حرفی نزد. نگاهش کرد و سعی داشت بهیاد آورد چه اتفاقی افتاده است و چرا اینجاس
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
بهاری
00تشکر از شما نگار جون بابت قلم زیبات😘🧡
۳ ماه پیشمریم گلی
00تازه یه کم خیالمون بابت افرا راحت شده بود که دوباره این اتفاق افتاد خدا لعنتت کنه بهمن دمت گرم نویسنده جان
۳ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
ممنون عزیزم که همیشه با کامنت بهم انرژی میدی و همراهم هستی🙏♥
۳ ماه پیشفاطمه
00برگام.... هر پارت هیجانی تر از قبل😱😱 افرا چیشد؟
۳ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
😍😍♥
۳ ماه پیش
بهاری
00نکنه افرا رو دزدیدن🥺