پارت شصت و یکم

زمان ارسال : ۱۰۴ روز پیش

نفسش را کلافه و پرصدا بیرون داد. سمت افرا چرخید و گفت: بی‌خیال... بزودی همه‌چی مشخص میشه. از حرف اصلی دور شدیم. گفتم نمی‌خوام این‌جا بمونی.
افرا سرش را کمی بالا گرفت و دود سیگار را بیرون داد. پلک زد و گفت: ولی همین‌جا راحتم. بیخود نگران نباش.
- اما من هم ناراحتم، هم نگران... یه‌مدت برو با سمانه و فرحان زندگی کن.
افرا لب و دندان بر هم فشرد و با غیظ گفت: خیلی رو مخی طاها... کجا برم آخ

79
37,643 تعداد بازدید
142 تعداد نظر
73 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • بهاری

    00

    چه هیجانی شد🤤

    ۳ ماه پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    مرسی از کامنتت عزیزم😍😍

    ۳ ماه پیش
  • مبینا

    00

    میخواستم بگم حتما طاها یا فرحان نجاتش میدن ولی از اونجایی که همه رمانای خانم محمدی رو خوندم این بعیده... یعنی من انتظار ندارم منتظر یه اتفاق جدیدم.ممنون مثل همیشه عالی

    ۳ ماه پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    ممنون که همیشه همراهم هستی، قربونت. 🙏🌹

    ۳ ماه پیش
  • لیلا

    00

    من دلم بیرون اتاقه... طاها یا فرحان چیزیشون نشه. بعدش افرا چرا باید از پلیس بترسه؟

    ۳ ماه پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    ممنون از نظر و همراهیت دوست عزیزم🌹

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه

    00

    وای... توروخدا بقیه شو زودتر بذار، خیلی جای حساسی تمون شد! 😥

    ۳ ماه پیش
  • صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان

    ممنون که همراهم هستین و انرژی میدین. سعی می‌کنم زودتر پارت‌های بعدی رو بذارم تا جبران این مدتی که گذشت بشه. شما هم با نظراتتون بهم این انرژی رو بدین، ممنونم

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید