مارپیچ به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت شصت و یکم
زمان ارسال : ۱۰۴ روز پیش
نفسش را کلافه و پرصدا بیرون داد. سمت افرا چرخید و گفت: بیخیال... بزودی همهچی مشخص میشه. از حرف اصلی دور شدیم. گفتم نمیخوام اینجا بمونی.
افرا سرش را کمی بالا گرفت و دود سیگار را بیرون داد. پلک زد و گفت: ولی همینجا راحتم. بیخود نگران نباش.
- اما من هم ناراحتم، هم نگران... یهمدت برو با سمانه و فرحان زندگی کن.
افرا لب و دندان بر هم فشرد و با غیظ گفت: خیلی رو مخی طاها... کجا برم آخ
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
مرسی از کامنتت عزیزم😍😍
۳ ماه پیشمبینا
00میخواستم بگم حتما طاها یا فرحان نجاتش میدن ولی از اونجایی که همه رمانای خانم محمدی رو خوندم این بعیده... یعنی من انتظار ندارم منتظر یه اتفاق جدیدم.ممنون مثل همیشه عالی
۳ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
ممنون که همیشه همراهم هستی، قربونت. 🙏🌹
۳ ماه پیشلیلا
00من دلم بیرون اتاقه... طاها یا فرحان چیزیشون نشه. بعدش افرا چرا باید از پلیس بترسه؟
۳ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
ممنون از نظر و همراهیت دوست عزیزم🌹
۳ ماه پیشفاطمه
00وای... توروخدا بقیه شو زودتر بذار، خیلی جای حساسی تمون شد! 😥
۳ ماه پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
ممنون که همراهم هستین و انرژی میدین. سعی میکنم زودتر پارتهای بعدی رو بذارم تا جبران این مدتی که گذشت بشه. شما هم با نظراتتون بهم این انرژی رو بدین، ممنونم
۳ ماه پیش
بهاری
00چه هیجانی شد🤤