گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت سی و نهم :
سمت پنجره رفت و بیمعطلی چفتیاش را انداخت؛ به یاد نداشت که پنجرهی پذیرایی را باز کرده باشد. ولی حالا باز بود.
غلظتِ اخمش بیشتر شد. داشت احساسِ خطر میکرد و باید هرچه زودتر از آن واحد خارج میشد. ولی همینکه عقبگرد کرد، با شخصی پشت سرش مواجه شد.
کلت مشکی رنگی را مستقیم سمت او نشانه رفته بود و سر تا پای تیپش مشکی رنگ بود. امیرعلی با دیدن او، دو چشمش فراخ شد و قالب تهی کرد. ناخوا
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۵۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.