پارت بیست و پنجم :

منو به طرف آشپزخونه برد و روی صندلی کنار کانتر پشت به سالن نشوند. لیوان آب رو به طرفم گرفت که بی توجه بهش خواستم از جا بلند بشم اما اجازه نداد. روبروش ایستاده بودم و به سالن دید نداشتم. صدای گریه شبانه بلند شد که بی قرار تر از قبل صدام بالا رفت.

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.