اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت نود :
به فداکاری ماه صنم بود تا در غربت زنده به گور نشود.
خانه همان خانه بود و آدمهایش همان آدمها! ماه صنم سفت و سخت بقچه ی لباس هایش را در آغوش کشید و وسط حیاط، رو بنده اش را بالا زد. اشرف صدای گام های نظام را شنید و هراسان از داخل مطبخ بیرون زد. ماه صنم ولی نگاهش نکرد. حتی ندیده هم می توانست تلخی زهر نگاه او را حس کند. مولود اما بازهم پای پنجره بود و از نگاهش تاسف می بارید. ماه صنم به روی مو