پارت هشتاد و سوم :

من دیگه برم، کاری ندارید؟
عصمت که متوجه ی پنهانکاری جفتشان بود شانه ای بالا داد و رو به دریا چرخید‌. لبهای دریا تر بود و چشمانش بسته. با دلخوری در جواب پسرش گفت:
_ حواست به بابات باشه. سرو صدا نکنی بیدار شه! به زور قرص سر شب خوابوندمش!
_ حواسم هست. امر دیگه ای نیست؟
عصمت دریا را سر جایش برگرداند و گفت:
_ خیر پیش!
نامی دست روی کتف او گذاشت. حرصی سمت در هلش داد و شب به خیری ح

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۴۸ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.