پارت هشتاد و سوم

زمان ارسال : ۲۵۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه

من دیگه برم، کاری ندارید؟

عصمت که متوجه ی پنهانکاری جفتشان بود شانه ای بالا داد و رو به دریا چرخید‌. لبهای دریا تر بود و چشمانش بسته. با دلخوری در جواب پسرش گفت:

_ حواست به بابات باشه. سرو صدا نکنی بیدار شه! به زور قرص سر شب خوابوندمش!< ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید