پارت هشتاد و یکم :

دریا روی پا بند نبود. پر از دلهره، طول و عرض اتاق نامی را بالا و پایین میکرد و کف دستهایش را بهم می سابید. آمدن نامی طولانی شده بود و فکر و خیال، کم مانده بود که دختر جوان را دیوانه کند. گاهی روی صندلی می نشست و گاهی گوشه ی پرده را کنار میزد و داخل حیاط را می پایید.
چراغِ گردانِ ماشین پلیس، محوطه ی کوچه را روشن کرده بود و سرو صداهای داخل حیاط خیال خوابیدن نداشت.
دریا ترسیده و دل پریشا

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۵۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.