پارت هفتاد و سوم :

_ دیر کردی، صدای نظام دراومده. میرم امامزاده بسط بشینم، بلکه دهن این مردم بسته شه!
_ چی میگی تو؟ میری امامزاده واس من دست به دعاشی؟
لبخند اشرف عمیق تر شد. قدمی به جلو برداشت و با انگشت سبابه ضربه ای به شانه ماه صنم نواخت.
_ بهت گفتم دست بجنبون تا لقلقه ی دهن این مردم نشدیم. هی امروز و فردا کردی آخرش حرف به گوش نظام رسید.
چهره ی ماه صنم هر لحظه بیشتر و بیشتر در هم میشد. اشرف نیشخن

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۵۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.