اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت هفتاد و یکم :
شهاب ولی به سرعت حمله ی او را دفع کرد و نفس زنان پرسید:
_ حالا میخوای باهاش چی کار کنی؟
کف پای نامی روی زمین نشست. ساعد دستش را روی پیشانی عرق کرده اش کشید و قدمی به عقب متمایل شد. شهاب در ادامه نفس تندی پس داد و گفت:
_ ببین اگه منتظری بیاد در اتاقتو بزنه و هرچی تو سرشه بزاره کف دستت کاملا در اشتباهی! گفته باشم.
نامی لبخند زد. حالت دفاعی گرفت و در جوابش گفت:
_ چرا فکر کردی همچی