اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت شصت و دوم :
_ من مجنون نیستم. اتفاقا عقلم سرجاشه، خوبم سرجاشه! تو بگو یهو چت شد؟ اشرف چیزی گفت یا نظام تهدیدت کرد سمتم نیای؟
مولود تک خندی زد و کف دستش را روی سینه او گذاشت. فشار اندکی به او وارد کرد و گفت:
_ برو عقب اینارو جمع کنم تا اشرف نیومده.
_ بیاد. یعنی اینقدر ازش می ترسی؟
مولود خندید. سپس چشم در چشم او جواب داد:
_ ترس؟ نه جانم حوصله شو ندارم. نه اینکه زیاد زر زر میکنه، همون نباشه و