پارت شصت و دوم :

_ من مجنون نیستم. اتفاقا عقلم سرجاشه، خوبم سرجاشه! تو بگو یهو چت شد؟ اشرف چیزی گفت یا نظام تهدیدت کرد سمتم نیای؟
مولود تک خندی زد و کف دستش را روی سینه او گذاشت. فشار اندکی به او وارد کرد و گفت:
_ برو عقب اینارو جمع کنم تا اشرف نیومده.
_ بیاد. یعنی اینقدر ازش می ترسی؟
مولود خندید. سپس چشم در چشم او جواب داد:
_ ترس؟ نه جانم حوصله شو ندارم. نه اینکه زیاد زر زر میکنه، همون نباشه و

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۶۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.