پارت هفتاد و پنجم :

_ دوتا جوون بلاتکلیف نشستین واسه خودتون بریدین و دوختین. شما فراموشکارید منکه یادم نرفته پدر و مادر این بچه چطوری دخترشون سپردن به من.
لب‌های صبرا تکان بی‌ثمری خورد. زهرا اما نظری سمتش انداخت و پرسید:
_ یه کلام، تو پسر منو می‌خوای؟
آه از نهاد جفتشان بلند شده بود. یاسین محکم پلک برهم گذاشت و به کمک صبرای درمانده رفت.
_ ارواح خاک یاسمن تمومش کنید الان وقتش نیست.
_ پس بهم ب

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۵۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.