پارت هفتاد و سوم

زمان ارسال : ۲۰۸ روز پیش

نیش مرد جوان باز شد. علوی لبخند محوی تحویلش داد و گفت:

_ یادم نمی‌آد تا به حال دست به چنین کاری زده باشم. مرسوم نیست تو حیطه‌ی ما. اما ازونجاییکه تاکید داری رو قربانی بودن این دختر، دستتو باز می‌ذارم.

سینه‌ی یاسین با صدا پر و خالی شد و ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید