پارت هفتاد و سوم :

نیش مرد جوان باز شد. علوی لبخند محوی تحویلش داد و گفت:
_ یادم نمی‌آد تا به حال دست به چنین کاری زده باشم. مرسوم نیست تو حیطه‌ی ما. اما ازونجاییکه تاکید داری رو قربانی بودن این دختر، دستتو باز می‌ذارم.
سینه‌ی یاسین با صدا پر و خالی شد و یک نفس راحت کشید. او اما قدمی سمت آنها برداشت و به تاکید لب زد:
_ جمعش کن سرگرد. زمان زیادی صرف این پرونده شده. ازت می‌خوام سریع باشی. هر چی هست، هر

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۵۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.