قوانین سرد به قلم مریم السادات نیکنام
پارت هفتاد و سوم :
نیش مرد جوان باز شد. علوی لبخند محوی تحویلش داد و گفت:
_ یادم نمیآد تا به حال دست به چنین کاری زده باشم. مرسوم نیست تو حیطهی ما. اما ازونجاییکه تاکید داری رو قربانی بودن این دختر، دستتو باز میذارم.
سینهی یاسین با صدا پر و خالی شد و یک نفس راحت کشید. او اما قدمی سمت آنها برداشت و به تاکید لب زد:
_ جمعش کن سرگرد. زمان زیادی صرف این پرونده شده. ازت میخوام سریع باشی. هر چی هست، هر