پارت هفتاد و یکم :

یاسین متعجب و کنجکاو قدمی سمت او رفت.
_ چی می‌خوای بگی؟
صبرا بلافاصله جواب داد:
_ ما باید یه قرار دیگه باهاش بزاریم. ضروریه سرگرد. من باید بفهمم به غیر از من با کی دیگه قرار داشته.
سکوت سایه‌ی سنگینی بینشان ایجاد کرد.
دست‌های یاسین لحظاتی زیر بغلش قفل شد و خیره به نقطه‌ای از دیوار رو به رو نجوا کرد:
_ صبر کن ببینم ...
و ناغافل از جا جست. فلفور با کلهر ارتباط گرفت و گ

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۵۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.