پارت شصت و یکم :

بعد از پیاده کردن کلهر راهش را کج کرد و جهت مخالف خانه قدم برداشت.
فکری در سرش جولان می‌داد که به شدت بر اعصاب و روانش اثر گذاشته بود و نیاز داشت ساعتی با خودش خلوت کند.
خیابان‌ها و پیاده‌روها را زیر پایش گرفت و رفت. گاه مسیرش را منحرف می‌کرد و سر از خیابان در می‌آورد و گاه به کوچه و بازار می‌زد و از میان مردم می‌گذشت.
مردمی که ظاهرا خوشحال بودند و فقط خدا از درونشان خبر داشت.

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۵۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مجنون الحسین

    00

    سلام خانم نیکنام ممنون از رمان فوق العاده زیباتون خسته نباشید و اینکه پارت های رمان چه روزهایی در هفته آنلاین میشه؟

    ۸ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.