سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت بیست و نهم :
توی آسانسور ایستاده بودم که دستی جلوی در قرار گرفت ،در مجددا باز شد،آرمان وارد شد ،یک گام به عقب برداشت تا در بسته شود ،در همان حال رو به من کرد و گفت :
_ببخشیدا اما گفتم که منم میرم طبقهی سه بهتر نبود بزارید منم سوار شم ؟
من که حسابی دست و پایم را گم کرده بودم گفتم :
-معذرت میخوام حق با شماست
آرمان جوری مرا نگاه کرد که انگار انتظار نداشته اینگونه جواب دهم ،خونسرد سری به نش
مطالعهی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۶۳ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.