پارت هفده :

یاسینی که متقابلا با چشمان منتظر و پرخواهش خیره‌اش شده بود.
لبش را به دندان کشید و خواست از روی یاسین بلند شود که یاسین کمرش را گرفت و مانعش شد.
هول شده گفت:
- ب...بسه.
آب دهانش را فرو داد و با صدای خش‌داری گفت:
- یغما؟!
حس صدایش پر از تمنا بود!
بیشتر خودش را بالا کشید و کامل از روی یاسین بلند شد، یقه لباسش را صاف کرد و دستی به موهای بهم ریخته‌اش کشید.
پلکش می‌پری

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۷۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • میثم

    00

    سلام خیلی عالیه

    ۱۲ ماه پیش
  • آستاتیرا عزتیان | نویسنده رمان

    😍❤

    ۱۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.