بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت پنجاه و چهارم
زمان ارسال : ۲۱۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
نگاهی توی حیاط انداخت. باد افتاده بود توی داربستهای درخت مو و مثل گرگ زوزه میکشید بینشان. بهار ندیده بود آنقدر هار. انگار نه انگار نسخ زمستان را کشیده و پشتش به تابستان گرم است. از زور بیحیایی به رخسار ننهسرما و یلدا هم داشت پنج میکشید. مانده بود فردا چه کسی در آن هوا، سیزده به در میرود تا جوجهکباب باد بزند و آشرشته توی شکمش خالی کند!
دلش برای سیزدهبهدرهای