پارت پنجاه و یکم

زمان ارسال : ۱۶۱ روز پیش

فصل۵


در ماشین که باز شد، انگار پرت شد پایین و سکندری خورد! امیرطاها پایین رفته، نرفته دستش را محکم گرفت نیفتد. زهرا و شهبد بلند خندیدند و باعث شدند بیشتر حرص کند:
-یه ابوطیاره بخری، مجبور نیستیم ام‌پی‌تری بشینیم تو یه وجب جا. که این دوتام خوششون بیاد و هرهر کنن.
صدای خنده‌ی شهبد بالاتر رفت. امیرطاها اخمی برای او انداخت و در جواب شیدانه گفت:
-لباس مجلسی تنمومه جا ت

92
22,746 تعداد بازدید
107 تعداد نظر
120 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید