پارت پنجاه و یکم

زمان ارسال : ۲۲۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

فصل۵


در ماشین که باز شد، انگار پرت شد پایین و سکندری خورد! امیرطاها پایین رفته، نرفته دستش را محکم گرفت نیفتد. زهرا و شهبد بلند خندیدند و باعث شدند بیشتر حرص کند:
-یه ابوطیاره بخری، مجبور نیستیم ام‌پی‌تری بشینیم تو یه وجب جا. که این دوتام خوششون بیاد و هرهر کنن.
صدای خنده‌ی شهبد بالاتر رفت. امیرطاها اخمی برای او انداخت و در جواب شیدانه گفت:
-لباس مجلسی تنمومه جا ت

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.