بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت چهل و هفتم
زمان ارسال : ۱۷۳ روز پیش
در که به رویشان باز شد، مثل همیشه انگار وارد بهشت شدند. خونهباغ بزرگ و قدیمی "باشو" در آن محلهی شهریار، از بزرگی و زیبایی، مثل نگین میدرخشید. دیوارهای سنگی و قدیمیاش، با تمام قدمت و کهنهگی، مانند ستونهای تختجمشید سروقامت ایستاده بود. مثل خود پیرمرد!
وارد ساختمان که شدند، بالای ایوان ایستاده بود. دست به محاسن سفیدش میکشید، سر تکان میداد و لبخند میزد.
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.