بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت چهل و ششم
زمان ارسال : ۱۷۶ روز پیش
بیستویکمین بهاری بود که امیرطاها و شیدانه، یک سر قالیچه و زهرا و شهبد، سر دیگرِ قالیچهی کرمانیشان را گرفتند و بین مزار پدرانشان پهن کردند. فاطمه رحلش را گذاشت و با قرار دادن قرآن روی آن، شروع به خواندن یاسین کرد. جایی نشسته بود در مجاورت عکسهای یزدان و جهان. سنگتراش خوب تراشیده بود صورتهایشان را. نه خندهشان معلوم بود نه گریهشان! مثل زیارتکنندهگانی که
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.