بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت چهل و چهارم
زمان ارسال : ۲۳۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
سری تکان داد، اما چیزی نگفت. امیرطاها هم کِش نداد. از مقابل گیشه رد شد و سراغ کمدش رفت. در حال پوشیدن لباسهایش بود که سامیار بلند گفت:
-تو محوطه بودی، بابای نوید اومد.
از کنار کمد برای سامیار کله کشید، صدایش بهتر به او برسد:
-دادی بهش تابلو رو؟
-آره! عجله داشت زود رفت. اما گفت دفعهی بعد میمونه ببینتت.
-نفهمیدی خوشش اومد یا نه؟
-کاغذشو باز نکرد. گرفت
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.