در رویای دژاوو به قلم آزاده دریکوندی
پارت صد و یازده
زمان ارسال : ۳۰۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
ساعت حدود پنج بعدازظهر بود و خورشید آفتابِ دل انگیزی را به مردم شهر هدیه داده بود. فرهاد توی ایستگاه اتوبوس کنار گُلش نشسته بود و هر دو به هیاهوی آدمها نگاه میکردند. دختر بچهای موهای چتریاش روی پیشانیاش ریخته بودند و یک پیراهن آلبالویی به تن داش ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Zoha
00یکی از پرفکت ترین رمانها.... ممنون ازت آزاده جووون🥰🥰